حکایتی از روزگار رفته
«ایرانی اگر که آدم است ایرانی است، یک ایرانی اگر مقوایی است آدم نیست. ایرانی بودن یعنی در چهارراه ربطهای اجتماعی امروز این مکان بودن، نه در این مکان بودن. و ربطهای اجتماعی پیوسته در وقتاند. در زیر بُعد تاریخاند. در خاک گور هرگز نمیتوان به جستجوی یک هویت رفت.»
این بخشی از نقد ابراهیم گلستان بر فیلم «قیصر» ساخته مسعود کیمیاییست که در سال چهل و هشت تحت عنوان «قیصر؛ سرمشق کاملی از مسعود کیمیایی برای مسعود کیمیایی» در روزنامهی کیهان منتشر گردید.
همین چند خط صرف نظر از اینکه نقدیست بر یک فیلم سینمایی، به اعتقاد نگارنده عصارهی تفکر و باور ابراهیم گلستان است. هنرمند و روشنفکری که همواره دغدغه اصلیاش در چگونگی برخورد انسان با جامعه پیرامونش بوده است.
در مورد تاریخ تولد گلستان، روایتهای متفاوتی وجود دارد. گروهی بیستودوم مهر و گروهی دیگر بیستوششم مهر را تاریخ تولد وی میدانند. اما دخترش لیلی گلستان، بیست و یکم مهر را زادروز تولد پدرش میداند.
به هرحال این روزها، آغاز نودویک سالگی سیدابراهیم گلستان است؛ نمونهای کامل از یک انسان چند وجهی. او را میتوان زندهترین سند تاریخ ادبیات و هنر معاصر دانست.
ویژگی بارز گلستان، اعتماد به نفس و صراحت کلام وی بود وهست. او بارها جامعه روشنفکری زمان خود را مورد حمله قرار داد. حتی در همین سالهای اخیر نیز در گفتگویی با مسعود بهنود باز هم به روشنفکران تاخت: «علیرغم درهم پاشیده شدن اون سیستم قدیم، دوتا چیز باقی مونده… یکی حماقت اشخاصی که خودشونو روشنفکر حساب میکنن همچنان باقی مونده. یعنی اینا جز این چیزی به ارث نبردن، جز این عادتی ندارن. روشنفکری همون مزخرفارو میگه و گیر همون مکافاتی هست که هست. روشنفکر هم نه اینکه فقط چپ یا راست، هردوشون همینجوری هستن. راسته همون مزخرفات رو میگه، منقدا همون حرفا رو میزنن. هیچ چیز دیگهای نمیگن دیگه؛ هیچ چیز تازهای توو ذهن اینا نیومده.»
همین صراحت کلام باعث اختلافهای بیشمار او با سایر روشنفکران شد. از جمله در دورههای متفاوتی گلستان تعارضات شدیدی با احمد شاملو و جلال آلاحمد داشت. سیل حملات او، حتی فردوسی را نیز دربرمیگرفت. تا آنجایی که آلاحمد در کتاب “یک چاه و دو چاله” در مورد گلستان اینگونه نوشت: “اما با گلستان این تجربه حاصل شد که حساب قلم را از حساب دوستیها نیز باید جدا کرد. دوستی آدمیزاد را از تنهایی درمیآورد؛ اما قلم او را به تنهایی برمیگرداند. به آن تنهایی که جمع است. به بازی قدما. قلم این را میخواهد. که چه مستبدی است. دوستی ترا و رعایت ترا هیچکس تحمل نمیآورد.»
بهمن فرمانآرا نیز از جمله فیلمسازانی بود که در فیلم «یک بوس کوچولو» در قالب شخصیتی به نام سعدی، انتقاداتی را متوجه گلستان ساخت. اگرچه هیچگاه به صراحت این امر را تایید نکرد، ولی رد هم نکرد.
گلستان، چه در داستاننویسی و چه در فیلمسازی دارای سبک خاص خود بود. کار فیلمسازیش را با مستندسازی آغاز کرد و بیشتر هم با وزارت نفت. چرا که در آن زمان کارمند وزارت نفت بود. «موج و مرجان و خارا» و «یک آتش» نه تنها از معروفترین آثار او که از شاخصترین فیلمهای سینمای مستند ایران به حساب میآیند. وی در سال ۱۳۴۰ برای فیلم «یک آتش» از جشنواره ونیز موفق به دریافت مدال برنز گردید که این، نخستین افتخار یک فیلمساز ایرانی در آنسوی مرزها بود. با اینحال همین فیلمهای او نیز از تیغ تیز منتقدین و مخالفین داخلی در امان نماند و به او لقب «گلستان نفتی» دادند.
در سال ۱۳۴۴ و به فاصله یک روز پس از پایان اکران اول «گنج قارون» به کارگردانی سیامک یاسمی، نخستین فیلم بلند گلستان، «خشت و آینه» در دو سینمای سیلورسیتی و مارلیک اکران شد. اگر بخواهیم برای جریان سینمای متفکر و اندیشمند در ایران به دنبال سرآغازی باشیم، بیشک «خشت و آینه» نقطه شروع این حرکت است. اما متاسفانه فیلم در هیاهوی ناشی از نمایش «گنج قارون» گم شد و تا سالها مهجور ماند. از طرفی با توجه به اختلافهای گلستان با جامعه روشنفکری آن زمان، فیلم از طرف مخاطبانِ جدی نیز به عمد تحویل گرفته نشد. از جمله افراد سرشناسی که به فیلم تاختند باید از شمیم بهار و کامران شیردل نام برد. او همچنان در این فیلم به روشنفکران اخته و منفعل زمان خود، میتاخت. سکانس کافه، گویای این امر است. فیلم، روایت زندگی آدمهاییست که هر کدام در ظلمتِ ترس و نادانی به سر میبرند و یا میخواهند به سر ببرند. این شخصیتها از ترس برای خود دیواری بلند ساختهاند که یارای خراب کردن آن را ندارند. اما گذشت زمان ارزشهای فیلم را هویدا کرد و در گذر سالها، فیلم بهتر دیده و کشف شد.
بین این فیلم و فیلم دوم گلستان، «اسرار گنج دره جنی» نُه سال فاصله افتاد. در «اسرار گنج دره جنی» گلستان شدیدترین انتقادات را به حکومت پهلوی وارد میکند و جشنهای دوهزاروپانصد ساله و مدرنیته شاهنشاهی را به باد تمسخر میگیرد. برای همین هم بود که فیلم پس از دو هفته توقیف گردید و دیگر هیچگاه فرصت نمایش عمومی نیافت. بعدا گلستان، داستان این فیلم را در قالب رمان منتشر کرد.
گلستان در سال پنجاهوهفت به انگلستان مهاجرت کرد و از آن روز تا اکنون، در آن کشور زندگی میکند. او در این سالها کمتر به مصاحبه تن داده و ترجیحش بر این بوده که بیشتر اوقاتش را به خلوت بگذراند. ولی معدود مصاحبههایی که از او در این سالها دیده یا شنیدهایم، نشاندهنده توجه کامل او به اوضاع داخلی ایران است.
مطلب را با یادآوری صحنهای از فیلم ارزشمند “خشت و آینه” به پایان میبریم. آنجا که از رادیوی تاکسیِ هاشم، صدای گویندهای به گوش میرسد. این صدا، در واقع صدای خودِ گلستان است:
«دیگر غروب ساکت در سردی سیاه شب خشک، تحلیل رفته بود. مرد شکارچی آهسته میگذشت اما درون ظلمت نبض خطر مداوم میزد. جنگل پراز جرقه هول و هراس بود. شب، سخت بود. شب، پایدار مینمود. در چشم گرد جغد نقشی نمینشست مگر نقش دلهره. جز ترس از زندگی نشانی دیگر نمانده بود. مرد شکارچی آهسته میگذشت. هر جانور به کمین خیره مانده بود. چشم هزار چشم خطر باز بود. شب با تمام تیرگیاش بود اما در تیرگی کسی نبود بداند که صید کیست، که صیاد کیست؟»